خب، من سالهای سال گیمر بودم، درست و حسابی.
خیلی بازی میکرد، خیلی خیلی نه، ولی خیلی.
تا کی؟ تا همین پارسال هم گاهی با بچهها میرفتم کلوپ، اصلا یه دنیای دیگه داره، یه حس عجیب.
درهرصورت الان دیگه اصلا بازی نمیکنم.
بحث کنکور باعث میشه دلم نخواد برگردم سمتش ولی دلیل ترکش هیچوقت درس و کنکور نبود.
یه روز، حتا یادم نیست کی بود، رفته بودیم کلوپ. فیفا بازی میکردیم (-اینو ولی یادته :|) تو پی ای اس(چرا همه میگن پی اس؟!) بدک نیستم، ولی تو فیفا هیچکی حریفم نیست، اصلا اعجوبه بودم! یه بازی که تموم شد پاشدم رفتم دستشویی. برگشتنی یه لحظه خودم رو تو آینه دیدم، حس آهنگ زیرو بهم دست داد. البته فکر کنم اونموقع رالف هنوز نیومده بود چون تا رسید دیدمش. درهرصورت حس پوچی کردم و زدم بیرون.
پول کلوپ رو هم بچهها عوضم حساب کردن البته.
منم تا خونه قدم زدم، کمتر از نیم ساعت راه بود.
بعد از اون دیگه احساس کردم باید از دنیای گیم خداحافظی کنم.
نه که بخوام بگم متحول شدم و هدفمند و اینا، نه، هنوز که هنوزه به پوچی و بیمصرفی همون موقع هستم، فقط یه حس بود که باعث شد بعد از اون دیگه گیم بهم نچسبه.
تازه پی اس فور خریده بودم اون موقعا، یه کم که گذشت و دیدم دیگه اصلا نمیتونم پاش بشینم، فروختمش.
یادش به خیر.
این ماجرا که الان میگم مال قبل از اینه که اینجوری بشم.
من عینکیم، ولی چون چشمم فقط یه ذره ضعیفه هیچوقت عینک نمیزنم، تقریبا هیچوقت. یه مدت بود که قرار شد به پی اس فورم دست نزنم، خودش رو جمع نکردیم، ولی مامانم دستهاش رو قایم کرده بود و منم میدونستم کجا قایم میکنه.
یه روز که تو خونه تنها بودم، خیلی حالم گرفته بود، دیگه رفتم دسته رو بردارم که یهو عینکم رو کنارش دیدم. خوشحال و شاد و خندان بازیم رو کردم و بعد دسته رو گذاشتم سر جاش.
مامانینا اومدن و همه چیز به خوبی و خوشی میگذشت که گفتم مامان عینکم رو پیدا کردم!
مامان یه نگاه شرلوکی به من کرد، بعد به تلوزیون (که پی اس فور بهش وصله) بعد گفت تو بازم نشستی پای بازی؟
منو میگی اصلا دود شدم، مامان به این کارآگاهی کی داره؟
خیلی مامان خوبیه، اگه یه کم کمتر گیر میداد بهتر هم میشد، ولی همینجوریش هم بهترین مامانمه (هربار بهش میگم تو بهترین مامانمی، میگه بدترین مامانت هم هستم خب!)
پ.ن. اول. به هرحال خانواده با هم فرق دارن، شکی نیست، ولی به نظرم هر پدر و مادر غیر غیر معمولی (خب بگو معمولی!) که بیشترمون داریمشون، کلی ویژگی خوب دارن و کلی ویژگی بد، خودمون باید سعی کنیم روی خوبشون رو بالا بیاریم. این ت و رفتار ماست که میتونه تا حدی(میگم، تا حدی فقط) روی اونا تاثیر بذاره و بستگی به عرضهمون داره که بتونیم مسالمت آمیز باهاشون کنار بیایم. بی عرضه نباشیم.
پ. ن. آخر. با این حساب خودم هم خیلی وقتا بیعرضه حساب میشم، گاهی واقعا نمیتونم شرایط رو کنترل کنم و خب، گاهی واقعا یه کارایی میکنن که بهتر کردن شرایط غیرممکن به نظر میآد و آدم میخواد از دستشون سر به بیابون بذاره. اینجور وقتا سعی میکنم با خودم بگم اگه تو خیلی آدم آدم شناسی بودی میفهمیدی باید چطوری کنترلشون کنی که اوضاع به اینجا نکشه، پس تقصیر خودته.
آخه غیرقابل پیشبینی بودن تا چه حد؟
یه ,رو ,ولی ,تو ,خیلی ,هم ,پی اس ,فقط یه ,بود که ,کلی ویژگی ,بعد از
درباره این سایت